زیاد از تو می نوشم ..

ساخت وبلاگ

زیاد یاوه می گویم ، گره بزن زبانم را

زیاد از تو می نوشم، بگیر استکانم را

 

محبوب من

نازنینِ بی دیدار

میخواهم ببرم تو را به سال ۶۳ ،  

القصه من کودکی بودم که پیش از دبستان می توانستم بخوانم و بنویسم . و حالا سوار بر آریای سبز پدر از اندیمشک می گذشنیم، یادم می آید هرچه تابلو روی دیوار بود را هجا می کردم

فکرش را بکن چقدر اعصاب خورد کن است . بالاخره یک تشر ماجرا را پایان داد

حالا شده حکایت امروز من

میدانم که زیاده می نویسم

ولی خون در رگ دستانم آرام و قرار ندارد. این فکر شیرین که ممکن است (و ممکن است) شما نوشته خایم را بخوانید شهدی زندگی بخش در درگ جانم می دواند

افکار شادمانه در سرم می رقصند وقتی برایت می نویسم

دوست دارم با ذوق برایت از آن درخت زبان گنجشک بنویسم که آن عصر خنک را در جاده ... کنار هم نشستیم و غروب را نگاه کردیم

راستی میدانی ، بعد از آن لبوی بی مزه ای که با هم خوریم ، دیگر لب به لبو نزده ام . گویی روزه ای از لبو گرفته باشم که با دیدارت افطار شود

جانم برایت بگوید هنوز که هنوز است جاده ... که می روم ، آن درخت کهن که صبحی گرم آنجا پناه بردیم ، و تو تیر اندازی با تفنگ بادی را امتحان کردی ... به آن درخت حسودی می کنم

راستی آرش را به یاد داری ، آرش بلاگفا، بالاخره رفت ... رفت پرتغال

دیگر بگویم که ... 

آه خیلی حرف دارم برایت

چشمهایم یاری نمی کند ، دیگر بی عینک نمی توانم با تلفن درست کار کنم ، با عینک هم یک جور مخصوصی اذیت می شود

شبت  زیبا

تلخ...
ما را در سایت تلخ دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : saharkhiz93 بازدید : 157 تاريخ : چهارشنبه 22 خرداد 1398 ساعت: 12:28