زمستان

ساخت وبلاگ

محبوب من 

آنجایی که شما هستید را نمی دانم ، ولی اینجا زمستان است 

این روزها هوا سوز دارد  ، البته نه به اندازه سوز دل عاسق  ... ولی باز یک جورهایی سوز دارد

بیشتر خانه می مانم ... بیشتر فکر می کنم .

برای رهایی از این فکرها  (همان سایه های قدیمی ) چه کارها که نکرده ام 

به هر چیزی که فکرش را بکنید پناه برده ام تا مگر رها شود ذهنم از این رنجهای دراز 

کار با چوب را فرا گرفته ام ، حالا دیگر قطعاتی چوبی می توانم بسازم که تا حدودی قابل تحملند و می شود در گوشه ای از خانه نگهشان داشت 

موسیقی ... گمانم برایتان نگفته باشم ... یک سه تار دارم ... نه که بلد باشم ... فقط دل می سپارم به سیمهایش و دینگ دینگ می کنم 

شاید برایتان نگفته باشم 

روزی هزار بار که نه ... بسیار ... به اینجا سر می زنم شاید که پیغامی باشد 

شاید برایتان نگفته باشم 

بهار که می رسد  ، سال که نو می شود  ... دلم هری می ریزد  ... یک سال دیگر هم بی شما گذشت  

کذشت  و من هیچ کاری نتوانستم بکنم ... دست و پایم یخ می زند  ... این حس ضعف لعنتی بر من حاکم می شود  ... می شوم عین پیرمردها که می بینند اطرافشان را و کاری از آنها بر نمی آید 

مثل پیرمردها شده ام  

https://www.aparat.com/v/y9MQH

کاری ندارم آن آدمی که در آینه نگاهم می کند چه شکلی است ... من خودم را به این سیما می بینم 

همین قدر درد آلود  ... همینقدر اشکبار 

بی شک روح من گریه می کند  ... گرچه گریه من را خیلی وقت است کسی ندیده ... 

چند وقت پیش که با دخترم سینما رفتم (زیر درخت گردو ) اشکم که آمد  خودم تعجب کردم ... 

چهره ام نقابی است ... پیرمردی درون من های های گریه می کند 

به یاد یاد داشت صادق هدایت می افتم در ابتدای کتاب (بوف کور ) پس من در همان سبک و سیاق می گویم ... در زندگی زخمهایی است که روح آدم را می تراشد ، می سوزاند و ذوب می کند  

آن زخم نبودن شماست 

می دانم ... می دانم ... شما زخم را نزده اید ... اصلا شاید خودم این زخم را زده ام ... اصلا مگر فرقی می کند چه کسی زده ؟ 

مهم این است تن من است که زخم بر تن من است ... 

 

محبوب من ... 

خیلی غر زدم ... ببخش  ... گاهی اینجا روح خودم را برون می ریزم ... 

بهترین آرزوهایم را پیشکشت می کنم 

تلخ...
ما را در سایت تلخ دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : saharkhiz93 بازدید : 91 تاريخ : پنجشنبه 15 اسفند 1398 ساعت: 16:26