آرامش

ساخت وبلاگ

محبوب من 

شاید بدانی ... شاید هم نه 

یک مجلسی بود ، خواستم که وارد شوم برادر هاتان را دیدم ... شرم هجوم آورد ... پایم کند شد 

یکی شان جلو آمد ، چنان با محبت در آغوشم گرفت که ترسم ریخت 

از هر دری سخنی گفتیم ...

وسوسه بی پرده حرف زدن مرا می سوخت ... این شهوت درونم را تسخیر کرده بود  

مبارزه ای که در آخرهای مراسم ... 

خود را رها کردم و گفتم ... 

چیزی که دریافت کردم ... لبخند  ... یک آغوش مردانه پر از محبت ، و یک روبوسی بود 

شب آرام خوابیدم 

تلخ...
ما را در سایت تلخ دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : saharkhiz93 بازدید : 105 تاريخ : پنجشنبه 14 آذر 1398 ساعت: 18:45