خواب

ساخت وبلاگ
گویی تهران بودم... قرار بود ببینمت ... خودم را رساندم جایی که بسیار شلوغ بود ،پارکی بود انگار در انتهای پاساژی... از پس سالها  نکند نشناسمت و از مقابلت بگذرم... یادم می آید به نام فریاد میزدم ... آجی ... آجی سحر 

هرچه بیشتر جستم کمتر بودی

لحظه ای تمام چشم جستنهایم در میان جمعیت در این مدت دوری از مقابل نظرم گذشت ، تمام ورندازم در خیابنهای شهر ... تمام زنان را می پایم نکند اتفاقی ببینمت. تمام تصاویر دانشگاه بهشتی را با ولع می جویم نکند باشی ... سخت آزرده شدم لیکن همانگونه آزرده می گشتم پیت ... 

حس کردم آنجا نشسته ای و خود پنهان می داری و مرا می نگری

ولی کجا ... نمیدانستم

گیجی مخصوصی حاکم شد بر من

و تمام ...

 

تلخ...
ما را در سایت تلخ دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : saharkhiz93 بازدید : 136 تاريخ : يکشنبه 18 شهريور 1397 ساعت: 11:52