خواهر گفت ...

ساخت وبلاگ
خواهر گفت : داداش جان ، رنجی بزرگتر از دوری مرا می شناشی؟
برادر گفت: البته ، این که تو این دوری را برگزیده بودی
این رنجی بزرگتر بود . سپاس خدا را که بسر آمد ...
خواهر خندید و گفت : آه مجنون بی نوای من ، رنجت مدام که وصالم را به خواب است که دیده ای ...
#برادر

گفتم خبرت از دلِ من هست که چون شد؟

گفتا که چرا نیست؟ جفا کردم  و خون شد!

#عنايت_اصفهانی

تلخ...
ما را در سایت تلخ دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : saharkhiz93 بازدید : 137 تاريخ : يکشنبه 18 شهريور 1397 ساعت: 11:52